در این قسمت برای شما معنی شعر درس پنجم فارسی دوازدهم با عنوان دماوندیه رو قرار دادیم ! این شعر رو حتما باید با تمامی آرایه هاش خوب خوب خوب یادبگیرید تا بتونید تو امتحانات و پرسش های معلم ها و تست ها ازش بر بیاید ! همچنین از معلما خواهش میکنیم از شعر رو به صورت کامل و جامع ! به بروبَچ درس بدن تا خوب یادبگیرن. خب وقت رو تلف نکنیم و بریم سراغ معنی شعر درس پنجم فارسی دوازدهم ، دماوندیه !
ای دماوند، ای بلندترین بام گنبدی شکل جهان، ای کوه سپیدش که همچون دیو سپیدی تو را اسیر و دربند کردهاند.
تشخیص: خطاب «ای» به دیو و گیتی گنبد / پای در بند: کنایه از زندانی، گرفتار / دیوِ سپید و گنبد گیتی: استعاره از کوه دماوند / بیت تلمیح به هفت خان رستم دارد. / اغراق: در ارتفاع و بلند شمردن کوه دماوند
کلاه خودی از برف سپید رنگ نقرهای بر سر گذاشتهای و صخرههای دامنهٔ کوه تو مانند کمربندی آهنی است که به کمر بستهای.
سیم: استعاره از برف روی کوه / کمربند آهنی: استعاره از صخرههای تیرهرنگ میان کوه / مراعات نظیر: سیم و آهن، سر و کلهخود، سر و میان (کمر)، میان و کمربند، کلهخود و کمربند / میان: ایهام دارد: ۱- کمر ۲- میان کوه
برای اینکه مردم چهرهٔ زیبای تو را نبینند با ابر چهرهٔ زیبای خود را پوشاندهای.
حسن تعلیل: شاعر علت ارتفاع کوه دماوند را ناراضی بودنش از مردم میداند. / مراعات نظیر: چشم، روی، چهر
با شیر سپهر بسته پیمان با اختر سعد کرده پیوند
برای اینکه از نفس شوم مردم دیو سیرت رها شوی، با شیر آسمان، یعنی خورشید، هم پیمان شدهای و با ستارهٔ سعد، مشتری، پیمان بستهای. (به ارتفاع کوه اشاره دارد.)
دَم: سخن، آواز که ایهام دراد: ۱- سخن، بانگ ۲- کنار، پهلو / ستوران: استعاره از مردم نادان و کم فهم / تشبیه: مردم دیو مانند: مردم: مشبّه، دیو: مشبّه به / کنایه: با شیر سپهر پیمان بستن و با اختر سعد پیوند کردن: ارتفاع و بلندی کوه دماوند / مراعات نظیر: سپهر و اختر / بیت پنچم حسن تعلیل دارد. شاعر مرتفع بودن دماوند را برای رهایی او از دم ستوران و مردم نحس دیومانند میداند. / تشخیص: پیمان بستن و پیوند کردن کوه دماوند با شیر سپهر و اختر سعد
بنواخت ز خشم بر فلک مشت آن مشت تویی تو ای دماوند
وقتی که زمین از دست ستم روزگار اینچنین سرد و خاموش و معلّق در فضا ماند از خشم و ناراحتی مشت محکمی بر چهرهٔ آسمان کوبید، ای دماوند آن مشتی که کوبیده شد، تو هستی.
زمین و گردون: تضاد / تشخیص: خموش، خفه و ... شدن کوه از جور زمین و نیز مشت نواختن کوه آسمان را / مصراع دوم بیت هفتم تشبیه دارد. دماوند: مشبّه، مشت: مشبّه به / مراعات نظیر: نواختن و مشت / زمین: مجازاً مردم
ای دماوند تو مشت سنگین مردم زمانه هستی که بر اثر گذشت روزگاران به جای ماندهای. شاعر در این بیت به قدمت کوه دماوند نیز اشاره دارد.
روزگار: مجازاً مردم روزگار / تشبیه: تو مشبّه، مشتک مشبّهبه
ای دماوند که مثل مشت زمین هستی به آسمان برو و بر چهرهٔ آسمان چند ضربهٔ محکم بزن.
مشت زمین: دماوند به عنوان مشت، نماد مردم زمین است. / مراعات نظیر: آسمان و زمین / م
شت و بنوازد / زمین: مجازاً مردم
نه نه، ای دماوند! تو مشت محکم روزگار نیستی. من از گفتهٔ خود خشنود نیستم؛ زیرا مشت نشان اعتراض است و کوه در موضع قیام نیست.
روزگار مجازاً مردم روزگار / ای کوه: تشخیص
تو دل افسرده و رنج دیدهٔ مردم زمین هستی که مدتی است از سرِ درد و رنج، برجسته شدهای.
فسرده: ایهام دارد: ۱- یخزده و منجمد ۲- افسرده / مراعات نظیر: درد، ورم، فسرده / مصرع اول تشبیه دارد. / زمین: مجازاً مردم زمین / حسن تعلیل: شاعر علت برآمدگی دماوند را به خاطر ناراحتی و دردمندی زمین میداند. / ورم: استعاره از برآمدگی کوه
برای آنکه درد و ورم تسکین یابد، مرهمی از کافور بر آن نهادهاند.
کافور: استعاره از برف / حسن تعلیل: شاعر نشستن برف روی قلّهٔ کوه را برای فرونشاندن درد و ورم کوه میداند. ورم: استعاره از برآمدگی کوه
ای قلب روزگار! منفجر شو و فوران کن و آتش خشم خود را پنهان نکن.
شو: فعل ربطی / قلمرو ادبی: زمانه: مجازاً مردم / ای دل زمانه: تشخیص / آتش: استعاره از خشم و نفرت / شاعر به ویژگی ظاهری کوه که آتشفشان نمیکند، اشاره دارد.
[ای کوه] سکوت خود را بشکن و حرف بزن، ناراحت و غمگین مباش و خوشحال باش. مفهوم: اعتراض کردن
تضادها: سخن گفتن و خاموشی، خندیدن و افسرده بودن
شاعر خطاب به کوه دماوند میگوید: آتش و خشم درون خود را پنهان مکن و به پند و اندرز این شاعر رنج دیده گوش کن. مفهوم: دعوت شاعر به اعتراض و قیام
سوخته جان: کنایه از شاعر رنج دیده / مراعات نظیر: آتش و سوخته / آتش: استعاره از خشم درون و غم
اگر خشم درون خود را پنهان کنی و آن بیرون نریزی، به جانت قسم میخورم که شعلههای آتش ظلم، وجودت را میسوزاند. مفهوم: سفارش به قیام و اعتراض نسبت به استبداد
ای مادر کهنسال، نصیحت این فرزند سیاه بخت خود را گوش بده.
مادر: استعاره از دماوند که نمادی از آزادی خواهان و افراد انقلابی است. / سر: مجازاً موی سر / سرسپید: استعاره از برف / سیاه بخت: به کنایه بدبخت / سپید و سیاه: تضاد / مراعات نظیر: مادر و فرزند، پند و بشنو
روسری سفید خود را از سر باز کن؛ یعنی سازش با حکومت را رها کن و قیام کن و با شکوه و جلال بر تختی شاهانه بنشین. مفهوم: توصیه به حرکت کردن و اعتراض.
سپید معجر: استعاره از برف است. / معجر از سر کشیدن: کنایه از ترک درماندگی و سستی / اورند: مجازاً شأن و شوکت و تخت پادشاهی / بر اورند نشستن: کنایه از به دست گرفتن قدرت / سپید و کبود: تضاد / مراعات نظیر: سر و مِعجر
مانند اژدهای زهرناک حملهور شو و زهرت را بریز. مانند شیر شجاع و خشمگین فریاد بر آور و حرکت کن.
تشبیه: تو مشبّه، اژدها: مشبّهبه / تو: مشبّه، شیر: مشبّهبه / گرزه و شرزه: جناس ناهمسان اختلافی / مراعات نظیر: اژدها و شیر / مصراع دوم واجآرایی: تکرار صامت «ش»
پایه و شالودهٔ این همه مکر و فریب و اصل و تبار اهل ستم و ریا را از ریشه بر کن.
اساس تزویر: اضافهٔ استعاری / کنایه: از پی افکندن و از پی گسستن: نابودی، از بین بردن
خانهٔ ظلم و ستم را از پایه خراب کن؛ زیرا ظلم و ستم را باید از ریشه کَند.
بنا در مصراع اول: استعاره از ظلم / بنای ظلم: اضافهٔ تشبیهی / کنایه: از بن بر کندن: نابودی و ویرانی / مصراع اوّل واجآرایی: تکرار صامت «ب» «ن»
حقّ مردم دانا و آگاه جامعه را از این جاهلان پست فطرت بستان.
بیخرد و خردمند: تضاد / مصراع دوم: واج آرایی؛ تکرار صامت «د» و مصوت «ــِـ»
(دیوان اشعار، محمّد تقی بهار)
کــارگـاه مـتن پژوهـــی
۱- معادل معنایی واژههای مشخّص شده را در متن درس بیابید.
سریر مُلک عطا داد کردگار تو را به جای خویش دهد هر چه کردگار دهد
(ظهیرالدّین فاریابی)
(اورند (تخت)
دردناک است که در دام شغال افتد شی یا که محتاج فرومایه شود، مردِ کریم
(شهریار)
(سفله)
۲- از متن درس، چهار ترکیب وصفی که اهمّیت املایی داشته باشند، بیابید و بنویسید.
اختر سعد - مردم نحس - سپید معجر - شیراغند - بیخردان سفله
۳- در بیتهای زیر، ترکیبهای اضافی را مشخّص کنید.
الف)
تو مشتِ درشتِ روزگاری از گردشِ قرنها پسافکند
مشت روزگار - گردش قرن
ب)
زین بیخردانِ سفله بستان دادِ دلِ مردمِ خردمند
دادِ دل - دل مردم
نویسنده: احمدرضا مرادی