معنی شعر و کلمات درس هفدهم فارسی دوازدهم + توضیح آرایه ها و جواب قلمرو ها (خندۀ تو)

تاریخ انتشار : ۹ ‎اسفند ‎۱۳۹۹

  در این قسمت برای شما معنی شعر درس هفدهم فارسی دوازدهم با عنوان خندۀ تو رو قرار دادیم ! این شعر رو حتما باید با تمامی آرایه هاش خوب خوب خوب یادبگیرید تا بتونید تو امتحانات و پرسش های معلم ها و تست ها ازش بر بیاید ! همچنین از معلما خواهش میکنیم از شعر رو به صورت کامل و جامع ! به بروبَچ درس بدن تا خوب یادبگیرن. خب وقت رو تلف نکنیم و بریم سراغ معنی شعر درس هفدهم فارسی دوازدهم ،  خندۀ تو!

درسنامه آموزشی فارسی دوازدهم

درس 17 : خنده تو با پاسخ

نان را از من بگیر، اگر می‌خواهی، هوا را از من بگیر، امّا خنده‌ات را نه. گل سرخ را از من مگیر سوسنی را که می‌کاری... از پس نبردی سخت باز می‌گردم با چشمانی خسته که دنیا را دیده است بی هیچ دگرگونی، امّا خنده‌ات که رها می‌شود و پرواز کنان در آسمان مرا می‌جوید تمامی درهای زندگی را به رویم می‌گشاید. عشق من، خندهٔ تو در تاریک‌ترین لحظه‌ها می‌شکفد و اگر دیدی، به ناگاه خون من بر سنگ فرش خیابان جاری ست، بخند؛ زیرا خندهٔ تو برای دستان من، شمشیری است آخته. خندهٔ تو، در پاییز در کنارهٔ دریا موج کف آلوده‌اش را باید بر فرازد و در بهاران، عشق من، خنده‌ات را می‌خواهم چون گلی که در انتظارش بودم، گل آبی، گل سرخِ کشورم که مرا می‌خواند. بخند بر شب بر روز، بر ماه، بخند بر پیچاپیچِ خیابان‌های جزیره، امّا آنگاه که چشم می‌گشایم و می بندم، آنگاه که پاهایم می روند و باز می‌گردند، نان را، هوا را روشنی را، بهار را از من بگیر امّا خنده‌ات را هرگز تا چشم از دنیا نبندم.

(هوا را از من بگیر، خنده‌ات را نه! پابلو نرودا)

کــارگـاه مـتن پژوهـــی

قلمرو زبانی (صفحهٔ 152 کتاب درسی)

۱- برای واژه‌ٔ «آخته» دو معادل معنایی بنویسید.
برکشیده، بیرون کشیده،برافراشته

 

۲- در زبان فارسی، «ان» یکی از نشانه‌های جمع است؛ مانند کاربرد «ان» در کلمهٔ «یاران»؛ امّا کلماتی که با «ان» همراه‌اند، گاه بر مفهوم «جمع» دلالت نمی‌کنند.

به نمونه‌های زیر توجّه کنید:
- سحرگاهان (هنگام سحر)
- دیلمان (مکان دیلم‌ها، مکانِ زندگی مردم دیلم)
- کوهان (کوهان شتر: مانند کوه)
کاویان (منسوب به «کاوه»)
خوهان (صفت عالی)

- مفهوم نشانه‌ٔ «ان» را در واژه‌‌های زیر بنویسید.
- بهاران (هنگام بهار - زمان)
- خاوران (مکان - سمت غرب)
- بابکلی (منسوب به «بابک»)
- خندان (صفت فاعلی)

 

قلمرو ادبی (صفحهٔ 152 کتاب درسی)

 

۱- این بخش از سروده «پابلو نرودا» را از نظر کاربرد «نماد» بررسی کنید.
نان را از من بگیر اگر می‌خواهی، / هوا را از من بگیر، امّا / خنده‌ات را نه. / گل سرخ را از من مگیر.
نان و هوا نماد لذّت‌های جسمانی و دنیایی - خنده نماد لذّت‌هایی معنویی و روحی - گل سرخ نماد عشق

 

۲- در این قسمت از متن درس، شاعر از کدام آرایه‌هایی ادبی بهره گرفته است؟
... امّا خنده‌ات که رها می‌شود / و پرواز کنان در آسمان مرا می‌جوید / تمامی درهای زندگی را / به رویم می‌گشاید.
کنایه (در به روی کسی باز شدن کنایه از برطرف شدن مشکلات او) - استعارهٔ نوع دوم (خنده را به پرنده تشبیه کرده؛ اما به جای پرنده، کلمهٔ پرواز را که از ویژگی‌های پرنده است، می‌آورد.)

 

قلمرو فکری (صفحهٔ 153 کتاب درسی)

۱- درک و دریافت خود را از متن زیر بنویسید.
«واگر دید، به ناگاه / خون من بر سنگ فرش خیابان جاری است، / بخند؛ زیرا خندهٔ تو / برای دستان من، / شمشیری است آموخته.»
شاعر در این بند برگ‌ترین معجزهٔ زندگی خود را لبخند معشوق می‌داند و معتقد است آنچه که سبب زنده ماندن او و نجاتبخش از دستان مرگ می‌شود، خندهٔ اوست. خندهٔ یار، توانایی عاشق را در مقابل سختی‌های زندگی بالا می‌برد و به او قدرت مقاومت می‌بخشد.

 

۲- متن درس را با مفهوم سرودهٔ زیر مقایسه کنید.

چه خوش فرمود آن پیر خردمند

وزین خوشتر نباشد در جهان پند

اگر خونین‌دلی از جور ایّام

«لب خندان بیاور چون لب‌جام»

به پیش اهل دل، گنجی‌ست شادی

که دستاورد بی‌رنجی‌ست شادی

به آن کس می‌رسد زین گنج بسیار

که باشد شادمانی را سزاوار

چو گل هر جا که لبخند آفرینی

به هر سو رو کنی لبخند بینی

مشو در پیچ و تاب رنج و غم، گم

به هر حالت تبسّم کن، تبسّم

فریدون مشیری

هر دو سروده مخاطب را به «خنده» و نشاط در هر شرایطی تشویق می‌کند. خنده دوای همهٔ دردهاست و آن‌‌چنان قدرتی دارد که انسان مرده را زنده می‌کند.

 

گنج حکمت      مسافر
 

دلم می‌خواهد بر بال‌های باد بنشینم و آنچه را که پروردگار جهان پدید آورده، زیر پا گذارم تا مگر روزی به پایان این دریای بی کران رسم و بدان سرزمین که خداوند ! سرحدّ جهان خلقتش قرار داده است، فرود آیم. از هم اکنون، در این سفر دور و دراز، ستارگان را با درخشندگی جاودانی خود می‌بینم که راه هزاران ساله را در دل افلاک می‌پیمایند تا به سرمنزل غایی سفر خود برسند امّا بدین حد اکتفا نمی‌کنم و همچنان بالاتر می‌روم. بدانجا می‌روم که دیگر ستارگان افلاک را در آن راهی نیست. در یک جاده ٔخلوت، رهگذری به من نزدیک می‌شود؛ می‌پرسد: «ای مسافر، بایست! با چنین شتاب به کجا می‌روی؟» می‌گویم: «دارم به سوی آخر دنیا سفر می‌کنم. می‌خواهم بدانجا روم که خداوند آن را سرحدّ دنیای خلقت قرار داده است و دیگر در آن ذی حیاتی نفس نمی‌کشد.» می‌گوید: «اوه، بایست؛ بیهوده رنج سفر بر خویش هموار مکن. مگر نمی‌دانی که داری به عالمی بی پایان و بی حدّ و کران قدم می‌گذاری؟»
ای فکر دور پرواز من، بال‌های عقاب آسایت را از پرواز بازدار و تو ای کشتی تندر و خیال من، همین جا لنگر انداز؛ زیرا برای تو بیش از این اجازهٔ سفر نیست.

یوهان کریستف فریدریش شیللر

 

 

نویسنده: احمدرضا مرادی

 

 

نظرات (۰)

نظر اول مال شماست!
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی