معنی شعر و کلمات درس هشتم فارسی دوازدهم + توضیح آرایه ها و جواب قلمرو ها (از پاریز تا پاریس)

تاریخ انتشار : ۲۷ ‎آبان ‎۱۳۹۹

 در این قسمت برای شما معنی شعر درس هشتم فارسی دوازدهم با عنوان از پاریز تا پاریس رو قرار دادیم ! این شعر رو حتما باید با تمامی آرایه هاش خوب خوب خوب یادبگیرید تا بتونید تو امتحانات و پرسش های معلم ها و تست ها ازش بر بیاید ! همچنین از معلما خواهش میکنیم از شعر رو به صورت کامل و جامع ! به بروبَچ درس بدن تا خوب یادبگیرن. خب وقت رو تلف نکنیم و بریم سراغ معنی شعر درس هشتم فارسی دوازدهم ،  از پاریز تا پاریس!

درسنامه آموزشی فارسی دوازدهم

درس 8: از پاریز تا پاریس با پاسخ

 

    پاریز کلاس ششم ابتدایی نداشت. ناچار می‌بایست ده فرسخ راه را پیموده به سیرجان بروم. عصر از پاریز با «الاغ تور» راه می‌افتادیم؛ سه فرسخ کوهستانی آب و آبادی داشت اما از «کرّان» به بعد هفت فرسنگ تمام بیابان ریگزار بود. آب از این ده بر می‌داشتیم و صبح، هنگام «چریغ آفتاب» کنار «قنات حسنی» در شهر سیرجان اتراق می‌کردیم. نخستین سفر من، شهریور ماه ۱۳۱۶ شمسی برای کلاس ششم دبستان چنین انجام گرفت. ده فرسنگ راه را دوازده ساعته می‌رفتیم.

   از کلاس سوم دبیرستان ناچار می‌بایست به کرمان برویم؛ بنابراین بعد از دو سه سال ترک تحصیل که دوباره وسایل فراهم شد، سی و پنج فرسنگ راه بین سیرجان و کرمان را دو شَبه با کامیون طی کردیم. دو سال دانشسرای مقدّماتی طی شد. ادامهٔ تحصیل در تهران پیش آمد. این همان سفری است که هنگام مراجعه به بانک اعتبارات ایران برای من تداعی شد؛ زیرا آن روز سیصد تومان پول مجموعاً تهیّه کرده بودم که به تهران بیایم و این، مخارجِ قریب شش ماه من بود.

   وقتی از پاریز به رفسنجان آمدم، به من سفارش شد که بردن سیصد تومان پول تا تهران همراه یک محصّل، خطرناک است! ناچار باید از یک تجارت خانهٔ معتبر به تهران حواله گرفت. به سفارش این و آن به تجارتخانهٔ «امین» مراجعه کردم. اتاقی بود با یک میز و دو صندلی؛ پیرمرد لاغر - که بعداً فهمیدم امین صاحب تجارت خانه است - پشت میز نشسته بود. هیچ باور نداشتم اینجا یک تجارت خانه باشد. گفتم: «حوالهٔ سیصد تومان برای تهران لازم دارم.» او گفت: «بده؛ پول را بده.» خجالت دهاتی مانع شد بگویم شما که هستید؟ بی اختیار سیصد تومان را دادم. پیرمرد از داخل کازیهٔ روی میز یک پاکت کهنه را که از جایی برایش رسیده بود، برداشت. کاغذ مثلّث روی پاکت را که برای چسباندن در پاکت به کار می‌رود، پاره کرد. روی آن حوالهٔ سیصد تومان به تهران نوشت و امضایی کرد و به من داد. امضای امین داشت امّا نه نشانهٔ تجارت خانه داشت، نه کاغذ بزرگ بود، نه ماشین تحریر و نه ماشین نویس و نه ثبت و نمره؛ هیچ و هیچ....

   نخستین روزی که از پاریز خارج شدم (۱۳۹۶) سیرجان را آخر دنیا حساب می‌کردم و امسال (۱۳۴۹) که به اروپا رفتم، گمانم این است که عالمی را دیده‌ام امّا چه استبعادی دارد که عمری باشد و روزی خاطراتی از سفر ماه هم بنویسم! آرزوها پایان ندارد. آدمی به هر جا می‌رود، گمان می‌کند به غایت القصوای مقصود خود رسیده است؛ در صورتی که دنیا بی پایان است.
   عبور هواپیما از روی دریای مدیترانه همیشه آدمی را غرق دریای تصوّرات تاریخی می‌کند البتّه توقّف ما در امّان و آتن بیش از نیم ساعت طول نکشید و به قول بیرجندی‌ها، در این دو شهر تنها یک «سرپَری» زدیم. از امّان به بعد تغییر زمین آشکار شد. سواحل شرقی مدیترانه از زیباترین نواحی عالم است. بیشتر راه را از روی دریا گذشتیم. جزیره‌های کوچک و بزرگ، مثل وصله‌های رنگارنگ بر طیلسان أبی مدیترانه دوخته شده است.
   فرودگاه آتن، نوساز و مربوط به دوران حکومت سرهنگ‌هاست و مثل اینکه مردم هم از این حکومت چیزهای چشمگیری دیده‌اند. شوخی روزگار است که مهد دموکراسی عالم، یعنی آتن، که دو هزار و هشتصد سال قبل حتی برای آب خوردن در شهر هم، مردم رأی می‌گرفتند و رأی می‌دادند، از بیم عقرب جرّارهٔ دموکراسی قرن بیستم، ناچار شده به مار غاشیهٔ حکومت سرهنگ‌ها پناه ببرد.
   رم، پایتخت ایتالیا، شهری است قدیمی، دیوارهای قطور و باروهای دود خوردهٔ آن به زبان حال بازگو می‌کند که روزگاری از فراز همین برج‌ها، فرمان به سواحل دریای سیاه داده می‌شده و کرانه‌های فرات، خط از کرانهٔ رود تیبر می‌خواندند امّا دنیا همیشه به یک رو نمی‌ماند. آخرین چراغ امپراتوری روم را موسولینی روشن کرد که چند صباحی تا حبشه و قلب افریقا نیز پیش راند امّا همه می‌دانیم که «دولت مستعجل» بود. چه خوش گفته‌اند که «امپراتوری‌های بزرگ هم مانند آدم‌های ثروتمند، معمولاً از سوءِهاضمه می‌میرند.».
   دیوارهای کهن روم که هنوز طاق ضربی دروازه‌های آن باقی است، حکایت از روزگاران گذشته دارد. یک روز دنیایی به روم چشم داشت و از آن چشم می‌زد امّا امروز به جای همهٔ آن حرف‌ها وقتی اعتصاب کارگران فقیر ماهیگیر و کشتی ساز ایتالیا را می‌بینیم، باید این شعر معروف خودمان را تکرار کنیم (گویا از حاج میرزا حبیب خراسانی است):

   کاووس کیانی که کی‌اش نام نهادند

   کی بود؟ کجا بود؟ کی‌اش نام نهادند؟

   کاووس کیانی که او را کی‌کاووس نامیده‌اند چه وقت و کجا پادشاهی می‌‌کرد که به این نام نامیده شد؟ او را پادشاه خواندند.
کی در مصراع اول با کی در مصراع دوم: جناس تام

   خاکی است که رنگین شده از خون ضعیفان

این ملک که بغداد و ری‌اش نام نهادند

این سرزمینی که آن را بغداد و ری می‌خوانند [بیهوده به دست نیامده] چه بسیار بیچارگانی که جانشان را در این راه از دست داده‌اند.

با خاک عجین آمد و از تاک عیان شد

خون دل شاهان که می‌اش نام نهادند

خونِ دل شاهان که با خاک سرشته شد و درخت انگور از آن رویید، تبدیل به می (شراب) شد.
خون به می تشبیه شده / بیت، حسن تعلیل دارد. (علت مست‌کنندگیِ می (شراب) را خونِ دل شاهان می‌داند که بر خاک ریخته شده است و انگور از آن روییده و می هم که از انگور است.)

صد تیغ جفا بر سر و تن دید یکی چوب 

تا شد تهی از خویش و نی‌اش نام نهادند

اگر تکه چوبی نی نامیده شد به راحتی نبوده است بلکه بسیار شمشیر ستم را بر سر و جسم خود تحمل کرد و از درون خالی شد تا نی شد.
مراعات نظیر: سر و تن، چوب و نی / جفا به شمشیر تشبیه شده / چوب: مجاز از درخت نی./ تلمیحی هم به امر «ریاضت» صوفیانه و عارفانه دارد که باید با تحمل رنج‌ها و حفاها، از خود تهی شد.

دل گرمی و دم سردی ما بود که گاهی

مرداد مه و گاه دی‌اش نام نهادند

   اگر ماه‌ها نام خاصی به خود گرفتند و مرداد و دی شدند به این دلیل بوده که ماه مرداد، گرما و رشد و زایش خود را از نفس گرم (امیدواری) ما دارد و ماه سرد دی، سردی و افسردگی خود را از یأس و نامیدی ما.
بیت حسن تعلیل دارد. / گرم و سرد: تضاد / مراعات نظیر: مرداد و دی و مه / دلگرمی: کنایه از امیدواری. / دَم‌سردی: کنایه از یأس و ناامیدی، افسردگی / دلگرمی و دم‌سردی: تضاد.

آیین طریق از نفس پیر مغان یافت

آن خضر که فرخنده پی‌اش نام نهادند

خضر پیامبر که او را خضر فرخنده پی نامیدند به واسطهٔ دعای پیر مغان بوده است.

   با راه آهن به بروکسل، پایتخت بلژیک می‌رفتیم. در بین راه در کشور فرانسه یک ایستگاه وجود داشت که دسته گلی تازه در کنار بنایی یادبود نهاده بودند و بر بالای آن با خطّ درشت و بسیار روشن نوشته شده بود: «در اینجا چهل و هشت هزار نفر در برابر سپاه نازی ایستادند و همه کشته شدند.» و در آخر آن این جمله به زبان فرانسه نوشته شده بود: «این مطلب را هیچ وقت فراموش نکنید!»
من بعد از خواندن این مطلب متوجه شدم که دنیا عجیب فراموشکار است! بیست سی سال پیش چه کارها کرده که امروز اصلاً به خاطر نمی‌آورد! امّا نه، تاریخ فراموشکار نیست. در کنار بروکسل، کوه و تپّه‌های بسیاری وجود دارد که «واترلو» خوانده می‌شوند. این همان جایی است که جنگ عظیم ناپلئون روی داد و سرنوشت او را تعیین کرد. یک تپّهٔ یادگاری بزرگ که حدود پنجاه متر ارتفاع دارد، در آنجا برپاست که اطراف آن را چمن کاشته‌اند و بر بالای آن مجسّمهٔ شیری را نهاده‌اند. خواهید گفت: این تپّه چگونه پیدا شده؟» زنانی که در جنگ‌های ناپلئونی شوهر و اقوام خود را از دست داده بودند، هر کدام، یک طَبَق پر از خاک کرده‌اند و در اینجا ریخته‌اند. مجموع این طبق‌های خاک، این تپّه را به وجود آورده است تا ما به بالای آن برویم و محوّطهٔ میدان را تماشا کنیم.
   علاوه بر آن، یک «پانوراما» در اینجا ساخته شده که از شاهکارهای هنری است. یک چادر بزرگ که قطر آن از پنجاه متر بیشتر است، در وسط زده‌اند. بر دیوارهٔ آن از اطراف، منظرهٔ جنگ واترلو را به صورت نقّاشی مجسّم کرده‌اند. تمام میدان به خوبی نقّاشی شده؛ یک طرف سرداران ناپلئون با سپاهیان منظّم، در آن گوشه، توپخانه، در جای دیگر، سپاهیان دشمن و بالاخره ناپلئون در آن دور دست بر اسب سفید، متفکّر، به دورنمای جنگ می‌نگرد. چند شعاع کم نور خورشید از پس ابرها این نکته را بازگو می‌کند که روزی آفتابی نیست. وحشت ناپلئون از بارندگی است که توپخانهٔ او را از تحرّک باز خواهد داشت.
جالب آنکه راهنمای ما می‌گفت: «تمام این مناظر بر اساس تعریف ویکتورهوگو از میدان جنگ - در جلد دوم کتاب بینوایان - ساخته شده؛ یعنی نقّاش و طرّاح همان توصیفات ویکتورهوگو را نقّاشی کرده‌اند.» من شاید حدود سی و پنج سال پیش این شرح را در پاریز خوانده بودم. حالا دوباره در ذهنم مجسّم می‌شد.

وقتی در پاریس بودم، یک روز، نامه‌ای از پاریز به پاریس به نام من رسید. نامه را آقای هدایت‌ زاده، معلّم کلاس سوم و چهارم ابتدایی من، برایم نوشته بود؛ به یاد گذاشته‌ها و خاطرات پاریز و خواندن بیوایان و ویکتورهوگو.

این معلّم شریف با سواد سفارش کرده بود که اگر سر قبر ویکتورهوگو رفتم، از جانب او فاتحه‌ای برای این نویسندهٔ بزرگ طلب کنم. این نامه مرا به فکر انداخت. متوجّه شدم که قدرت قلم این نویسنده تا چه حد بوده است که فرهنگ و تمدّن فرانسوی را حتّی در دل دهات دور افتادهٔ ایران مثل پاریز، هم فرا برده است. کاری که نه سپاه ناپلئون می‌توانست بکند و نه نیروی شارلمانی و نه سخنرانی‌های دوگل.

(از پاریز تا پاریس محمّد ابراهیم، باستانی پاریزی)

 

کــارگـاه مـتن پژوهـــی

قلمرو زبانی (صفحهٔ 65 کتاب درسی)

با واژهٔ «طاق» در هر بیت، به چه معناست؟
الف)

طاق پذیر است عشق، جفت نخواهد حریف

بر نَمَط عشق اگر پای نهی طاق نه

خاقانی

طاق: یکتا، بی‌مانند

ب)

نهاده به طاق اندرون تختِ زر

نشانده به هر پایه‌ای در گهر

فردوسی

طاق: ایوان

پ)

چون ابروی معشوقان با طاق و رواق است

چون روی پری رویان با رنگ و نگار است

منوچهری

طاق: خمیده

۲- پنج گروه کلمه مهمّ املایی از متن درس بیابید و بنویسید.
غایت القصوا - استبعاد - اتراق - چریغ آفتاب - مار غاشیه - سوء هاضمه - طیلسان - ئیر پیر مُغان

۳- همان طور که می‌دانید گروه اسمی از «هسته» و «وابسته» تشکیل می‌شود. بعضی از وابسته‌ها نیز می‌توانند وابسته‌ای داشته باشند.

- اکنون به معرّفی سه نوع از وابسته‌های وابسته می‌پردازیم:

الف) ممیز: معمولاً برای شمارش تعداد با اندازه و وزن موصوف، میان صفت شمارشی و موصوف آن، اسمی می‌آید که وابستهٔ عدد است و «ممیّز» نام دارد.

توجّه: ممیّز با عدد همراه خود، یک جا وابستهٔ هسته می‌شود؛ نمونه:

دو <== تخته ==> فرش
ممیزها عبارت‌اند از:

«تن، کیلوگرم، گرم، من، سیر، و ... » برای وزن؛

«فرسخ (فرسنگ)، کیلومتر، متر، سانتی متر، میلی متر، و ...» برای طول؛

«دست» برای تعداد معیّنی از لباس، میز و صندلی، ظرف؛

«توپ و طاقه» برای پارچه؛

«تخته» برای فرش؛

«دستگاه» برای وسایلو لوازم الکتریکی و همانند آنها؛

«تا» برای بسیاری از اسیا؛

و ... .

نمونه: هفت <== فرسخ ==> راه

کلمهٔ «فرسخ»، وابستهٔ وابسته از نوع «ممیّز» است.

ب) مضافٌ الیهِ مضافٌ الیه: اسم + ــِـ + اسم +ــِـ + اسم

در برخی از گروه‌های اسمی، «مضافٌ الیه»، در جایگاه «وابستهٔ» هسته قرار می‌گیرد؛ آنگاه این مضافٌ‌الیه، خود، وابسته‌ای از نوع «اسم»، در نقش مضافٌ‌الیه می‌پذیرد؛ نمونه:

- محوّطهٔ (هسته) میدانِ (مضافٌ‌الیه) شهر (مضافٌ‌الیه)

وسعت <== استان <== کرمان

واژه‌های «شهر» و «کرمان» وابستهٔ وابسته از نوع «مضافٌ‌الیهِ مضافٌ‌الیه» هستند.

توجّه: اسم یا هرکاری که در حکم اسم (ضمیر، صفت جانشین اسم) باشد، در جایگاه مضافٌ‌الیهِ مضافٌ‌الیه، قرار می‌گیرد؛ مثال:

گیرایی (هسته) سخن (مضافٌ‌الیه) او (مضافٌ‌الیه)

قدرت (هسته) قلم (مضافٌ‌الیه) نویسنده (مضافٌ‌الیه)

«او» و«نویسنده»، وابستهٔ وابسته، ازنوع «مضافٌ‌الیهِ مضافٌ‌الیه» هستند.

پ) صفتِ مضافٌ الیه: اسم + ــِـ + اسم +ــِـ + صفت / اسم + ــِـ + صفت پیشین + اسم

در این نوع گروه اسمی، «مضافٌ‌الیه» که وابستهٔ «هسته» است، به کمک «صفت» (پسین یا پیشین) توضیح داده می‌شود؛ نمونه:

دانش‌آموز (هسته) پایهٔ (مضافٌ‌الیه) دوازدهم (صفت)

اسیر (هسته) این (صفت) جهان (مضافٌ‌الیه)

یادآوری <== خاطرهٔ <== دلپذیر

برنامهٔ <== کدام ==> سفر؟

در مثال‌های بالا، واژه‌های «دوازدهم»، «این»، «دلپذیر» و «کدام» وابستهٔ وابسته از نوع «صفتِ مضافٌ‌الیه» هستند.

- از متن درس، برای هر یک از انواع «وابستهٔ وابسته» نمونه‌ای مناسب بیابید.
ممیّز: ده فرسخ (صفت ممیّز) راه (هسته) - سی‌و پنج (صفت) فرسنگ راه (ممیّز هسته) - سیصد (صفت) تومان (ممیز) پول (هسته)

مضاف‌الیه، مضاف‌الیه: بانکِ اعتباراتِ ایران (مضاف‌الیه، مضاف‌الیه) - داخل کازیهٔ میز (مضاف‌الیه، مضاف‌الیه) - خاطرات سفر ماه (مضاف‌الیه، مضاف‌الیه)

صفت مضاف‌الیه: غرق تصوّرات تاریخی (صفت. م الیه) - فراز همین (صفت. م الیه) برج‌ها -  اعتصابِ کارگران فقیر (صفت. م الیه)

 

قلمرو ادبی (صفحهٔ 67 کتاب درسی)

 

۱- عبارت بیت‌های زیر را از نظر آرایه‌های ادبی بررسی کنید.
الف) یک روز دنیایی به روم چشم داشت و از آن چشم می‌زد.
دنیایی: مجاز (مردم دنیا) / چشم داشت: کنایه (توجّه داشت) / چشم می‌زد: کنایه (می‌ترسید، حساب می‌برد)

ب)

کاووس کیانی که کی‌اش نام نهادند

کی بود؟ کجا بود؟ کی‌اش نام نهادند؟

واج آرایی (تکرار صامت «ک»، «ن» و «ی») - جناس تام (کی: پادشاه - کِی: چه زمانی - کی: چه کسی)

پ)

دل گرمی و دم سردی ما بود که گاهی

مرداد مه و گاه دی‌اش نام نهادند

کنایه (دلگرمی و دم‌سردی) - تناسب (مرداد و دی) - تضاد (مرداد و دی / دل‌گرمی و دم‌سردی) - حُسن تعلیل - واج آرایی (تکرار صامت «م» و «د»)

۲- عبارت زیر، یادآور کدام مَثَل است؟
از بیم عقرب جرّارهٔ دموکراسی قرن بیستم، ناچار شده به مار غاشیهٔ حکومت سرهنگ‌ها پناه ببرد.
از چاله به چاه افتادن. - از بد به بدتر پناه بردن.

 

قلمرو فکری (صفحهٔ 68 کتاب درسی)
 

مقصود نویسنده از عبارت زیر چیست؟
چه خوش گفته‌اندکه «امپراتوری‌های بزرگ هم مانند آدم‌های ثرتمند، معمولاً از سوءِ هاضمه می‌میرند.»
یعنی کشور‌های قدرتمند به خاطر خوی کشورگشایی و جنگ‌طلبی خود کم‌کم قدرت خود را از دست داده و آرام آرام رو به تباهی و ویرانی نهاده‌اند (حرص و ولع کشورگشایی موجب نابودی امپراتوری‌ها شده است).

۲- مفهوم کلّی هر بیت را مقابل آن در جدول بنویسید.


بیت
 

مفهوم کلّی
 

               با خاک عجین آمد و ازتاک عیان شد               
               خون دل شاهان که می‌اش نام نهادند               
 

          زوال پادشاهان و ناپایداری دنیا          
 

آیین طریق از نَفَس پیر مغان یافت
آن خضر که فرخنده پی‌اش نام نهادند
 
 
          تأثیر نفس گرم پیر (مرشد) بر مرید          
 

۳- با توجّه به متن درس، «دولت مستعجل» یادآور کدام بیت از حافظ است؟ دریافت خود را از آن بنویسید.

راستی خاتم فیروزهٔ بواسحاقی

خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود

اگر چه، چند صباحی روزگار به کام قدرتمندان (از جمله شیخ ابواسحاق والی شیراز) بود و سوار بر اسب مراد بودند، امّا این خوشی و کامرانی، به سرعت سپری شد و آن بخت و اقبال از بین رفت. (ناپایداری حکومت‌ها و نابودی آن‌‌ها)

 

 گنج حکمت (سه مَرکب زندگی)

نقل است که از او [ابراهیم ادهم] پرسیدند که روزگار چگونه می‌گذرانی؟
گفت: «سه مَرکب دارم؛ چون نعمتی پدید آید، بر مَرکب شُکر نشینیم و پیش او باز شوم و چون بلایی پدید آید، بر مَرکب صبر نشیننم و پیش باز روم و چون طاعتی پیدا گردد، بر مَرکب اخلاص نشینم و پیش روم.»

(تذکرة‌الاولیا، عطّار)

 

 

نویسنده: احمدرضا مرادی

 

 

نظرات (۶)

  • کیمیا
  • در تاریخ : ‎۱۴۰۰/۰۹/۲۶
سلام ممنونم ازت عالی هستی و موفق باشی .فقط لطفا بلاگ ات رو زود زود بروز کنید درس از پاریز تا پاریس درس ۷ ماست نه درس۸ و اینکه معنی گنج حکمت هارو هم بزار بازم ممنون و خسته نباشی 💙💛
  • حنانه
  • در تاریخ : ‎۱۴۰۰/۱۰/۰۳
مرسی
  • امیرحسین
  • در تاریخ : ‎۱۴۰۰/۱۰/۱۴
دست مریزاد واقعا خوب بود
  • Sajedehpoorabbas
  • در تاریخ : ‎۱۴۰۰/۱۰/۱۹
ممنون عالی بود
  • Lil arash
  • در تاریخ : ‎۱۴۰۱/۰۳/۱۰
Ker to sag namosan bdard nmekhorh
  • محمد رضا اصل عبیداوی
  • در تاریخ : ‎۱۴۰۱/۱۰/۰۳
کتاب فارسی
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی