در این قسمت برای شما معنی شعر درس هفتم فارسی دوازدهم با عنوان در حقیقت غشق رو قرار دادیم ! این شعر رو حتما باید با تمامی آرایه هاش خوب خوب خوب یادبگیرید تا بتونید تو امتحانات و پرسش های معلم ها و تست ها ازش بر بیاید ! همچنین از معلما خواهش میکنیم از شعر رو به صورت کامل و جامع ! به بروبَچ درس بدن تا خوب یادبگیرن. خب وقت رو تلف نکنیم و بریم سراغ معنی شعر درس هفتم فارسی دوازدهم ، در حقیقت عشق !
بدان که از جملهٔ نامهای حُسن یکی «جمال» است و یکی «کمال». و هرچه موجودند، از روحانی و جسمانی، طالب کمالاند. و هیچ کس نبینی که او را به جمال میلی نباشد؛ پس چون نیک اندیشه کنی، همه طالبِ حُسناند و در آن میکوشند که خود را به حُسن رسانند و به حُسن - که مطلوبِ همه است - دشوار میتوان رسیدن؛ زیرا که وصول به حُسن ممکن نشود؛ الّا به واسطهٔ عشق، و عشق، هر کسی را به خود راه ندهد و به همه جایی مأوا نکند و به هر دیده، روی ننماید.
محبّت چون به غایت رسد، آن را عشق خوانند. و عشق خاصتر از محبّت است؛ زیرا که همه عشقی محبّت باشد امّا همه محبّتی عشق نباشد. و محبّت خاصتر از معرفت است؛ زیرا که همه محبّتی معرفت باشد امّا همه معرفتی، محبّت نباشد.
پس اوّل پایه معرفت است و دوم پایه محبّت و سیُم پایه، عشق. و به عالَمِ عشق - که بالای همه است - نتوان رسیدن تا از معرفت و محبّت دو پایهٔ نردبان نسازد.
(فی حقیقة العشق، شهابالدّین سهروردی)
در عشق قدم نهادن کسی را مسلّم شود که با خود نباشد و ترک خود بکند و خود را ایثار عشق کند. عشق، آتش است، هر جا که باشد، جز او رخت، دیگری ننهد. هر جا که رسد، سوزد و به رنگ خود گرداند.
در عشق کسی قدم نهد کِش جان نیست
با جان بودن به عشق در سامان نیست
ای عزیز، به خدا رسیدن فرض است، و لابد هر چه به واسطهٔ آن به خدا رسند، فرض باشد به نزدیک طالبان، عشق، بنده را به خدا برساند؛ پس عشق از بهر این معنی، فرضِ راه آمد. کار طالب آن است که در خود جز عشق نطلبد. وجود عاشق از عشق است؛ بی عشق چگونه زندگانی کند؟! حیات از عشق می شناس و مَمات بی عشق می یاب.
سودای عشق از زیرکی جهان بهتر ارزد و دیوانگی عشق بر همه عقلها افزون آید. هر که عاشق نیست، خودبین و پرکین باشد، و خودرای بود. عاشقی بیخودی و بیراهی باشد.
در عالم پیر، هر کجا برنایی است
عاشق بادا که عشق خوش سودایی است
ای عزیز! پروانه، قوت از عشقِ آتش خورد، بی آتش قرار ندارد و در آتش وجود ندارد تا آنگاه که آتش عشق او را چنان گرداند که همه جهان، آتش بیند؛ چون به آتش رسد، خود را بر میان زند. خود نداند فرقی کردن میان آتش و غیر آتش، چرا؟ زیرا که عشق، همه خود آتش است.
این حدیث را گوشدار که مصطفی (ص) گفت: « اِذا أحَبّ اللهُ عَبداً عَشِقَهُ و عَشِقَ عَلَیهِ فَیَقولُ عِبدیٰ أَنتَ عاشِقی و مُحِبّی، وَ أنا عاشِقٌ لَکَ و مُحِبُّ لَکَ اِن أرَدْتَ أوْ لَم تُرِد.» گفت: «او بندهٔ خود را عاشق خود کند، آنگاه بر بنده عاشق باشد و بنده را گوید: تو عاشق و محبِّ مایی، و ما معشوق و حبیب توایم [چه بخواهی و چه نخواهی]».
(تمهیدات، عینالقضات همدانی)
کــارگـاه مـتن پژوهـــی
۱- متن درس، معادل معنایی برای قسمتهای مشخّص شده، بیابید.
بیم آن است کز غم عشقت
سر بر آرد دلم به شیدایی
فخرالدّین عراقی
(سودایی)
درد هرکس را که بینی در حقیقت چاره دارد
من ز عشقت با همه دردی که دارم ناگریزم
فروغی بسطامی
(لابُد)
۲- واژههای مهمّ املایی را در متن درس بیابید و بنویسید.
وصول - مطلوب - غایت - مأوا - فرض - حیات - قوت - عینالقضات - تمهیدات - طالب حُسن - واسطه
۳- به جملههای زیر و نقش دستوری واژهها توجّه کنید:
الف) عشق (نهاد)، آزادی (مسند) است (فعل اسنادی).
ب) برخی (نهاد) عاشق (مفعول) را دیوانه (مسند) میپندارند (فعل).
پ) عشق حقیقی (نهاد)، دل و جان (مفعول) را پاک (مسند) میگرداند (فعل).
در جملههایی که با فعل اسنادی (است، بود، شد، گشت، گردید و ...) ساخته میشوند؛ «مسند» وجود دارد؛ مانند جملهٔ «الف». در جملهٔ مذکور، «مسند»، یعنی «آزادی» به «نهاد»، یعنی «عشق» نسبت داده شده است.
با برخی از فعلها میتوان جملههایی ساخت که علاوه بر مفعول، دربردارندهٔ «مسند» نیز باشند؛ مانند جملههای «ب» «پ».
درجملهٔ «ب» واژهٔ «دیوانه» که در جایگاه «مسند» قرار گرفته است، دربارهٔ چگونگی «مفعول»، یعنی«عاشق» توضیح میدهد: در واقع میتوانیم بگوییم: «عاشق، دیوانه است.» در جملهٔ «پ»، «مسند» یعنی واژهٔ «پاک»، کیفیتی را به «مفعول»، یعنی «دل و جان» میافزاید؛ به بیان دیگر میتوان گفت: «دل و جان، پاک است.»
بنابراین جملههایی نظیر «ب» و «پ» را میتوان به جملههایی با ساختار «نهاد + مسند + فعل» تبدیل کرد.
عمدهٔ فعلهای این گروه عبارتاند از:
- «گردانیدن» و فعلهای هممعنی آن؛ مثل «نمودن، کردن، ساختن»
- «نامیدن» و فعلهای هممعنی آن؛ مثل «خواندن، گفتن، صدا کردن، صدازدن»
- «شمردن» و فعلهای هممعنی آن؛ مثل «به شمار آوردن، به حساب آوردن»
- «پنداشتن» و فعلهای هممعنی آن؛ مثل «دیدن، دانستن، یافتن»
توجّه: در برخی از جملهها، «مسند» همراه با «متمّم» به کارمیرود. کاربرد چنین جملههایی در زبان فارسی اندک است؛ نمونه:
- مردم (نهاد) به او (متمّم) دهقانِ فداکار (مسند) میگفتند (فعل).
در جملهٔ مذکور، «مسند» یعنی «دهقانِ فداکار»، دربارهٔ «متمّم» (او) توضیحی ارائه میدهد؛ یعنی میتوانیم بگوییم: «دهقانِ فداکار است.»
- اکنون از متن درس برای هر یک از الگوهای زیر نمونهای بیابید و بنویسید.
الف) نهاد + مسند + فعل ==> عشق (نهاد)، آتش (مسند) است (فعل اسنادی).
نهاد + مسند + فعل ==> حُسن (نهاد)، مطلوبِ همه (مسند) است (فعل اسنادی).
ب) نهاد + مفعول + مسند + فعل ==> همه (نهاد)، محبّت (مفعول) را، عشق (مسند) خوانند (فعل).
نهاد + مفعول + مسند + فعل ==> و او (نهاد) خود (مفعول) را ایثار عشق (مسند) کند (فعل).
۱- سهروردی، شرط دستیابی به عالم عشق را چه میداند؟
اینکه انسان، نردبانی از معرفت و محبّت برای خود بسازد؛ به عبارتی شرط دستیابی به عشق داشتن معرفت و محبّت است.
۲- درک و دریافت خود را از عبارتهای زیر بنویسید.
الف) سودای عشق از زیرکی جهان بهتر ارزد و دیوانگی عشق بر همه عقلها افزون آید.
مفهوم: عشق برتر از هر عقل و خردی است. (نویسنده عاشقی و عاشقان را برتر و بالاتر از همهٔ خردمندان عاقلان میداند.)
ب) ای عزیز، به خدا رسیدن فرض است، و لابد هرچه به واسطهٔ آن به خدا رسند، فرض باشد به نزدیک طالبان.
یعنی هر چیزی که بتواند انسان را به خدا نزدیک کند داشتن آن برای عاشقان واجب است.
۳- دربارهٔ ارتباط معنایی هر بیت زیر با متن درس توضیح دهید.
الف)
صبر بر داغِ دل سوخته باید چون شمع
لایق صحبت بزم تو شدن آسان نیست
هوشنگ ابتهاج
ارتباط: به حُسن که مطلوب همه است دشوار میتوان رسید؛ زیرا که وصول به حُسن ممکن نشود الّا به واسطهٔ عشق و عشق هر کسی را به خود راه ندهد.
توضیح: هر دو متن بر این باورند که برای رسیدن به محبوب و معشوقِ خویش باید سختیها را تحمّل کرد و هرکسی شایستگی رسیدن به معشوق را ندارد مگر عاشق واقعی.
ب)
من که هرآنچه داشتم اوّل ره گذاشتم
حال برای چون تویی اگر که لایقم بگو
محمّد علی بهمنی
ارتباط با: در عشق قدم نهادن کسی را مسلّم شود که با خود نباشد و ترک خود کند و خود را ایثار عشق کند.
توضیح: هر دو متن معتقدند که رسیدن به معشوق لیاقتِ همنشینی با او زمانی به دست میآید که عاشق همه چیز خود را فدا کند و حتی جان خود را در این راه بگذارد.
پ)
بی عشق زیستن را جز نیستی، چه نام است؟
یعنی اگرنباشی، کار دلم تمام است
حسین منزوی
ارتباط با: وجود عاشق از عشق است، بی عشق چگونه زندگانی کند؟ حیات از عشق میشناس و ممات بیعشق مییاب.
توضیح: هر دو متن انسان بدون عشق را مردهای بیش نمیدانند. بیعشق زندگی کردن مساوی با مرگ نیستی است. کسی که عاشق نباشد، مردهای بیش نیست.
ت)
تواند حلقه بر در زد حریم حُسن را
در رگ جان، هر که را چون زلف، پیچ و تاب است
صائب تبریزی
ارتباط با: و به حسن - که مطلوب همه است - دشوار میتوان رسیدن؛ زیرا که وصول به حسن ممکن نشود؛ الّا به واسطهٔ عشق.
توضیح: هر دو متن بر این باورند که زمانی میتوان به معشوق رسید و حلقه بر درگاه او کوبید که عاشق واقعی بود.
شعرخوانی (صبح ستاره باران)
ای مهربانتر از برگ در بوسههای باران
بیداریِ ستاره، در چشمِ جویباران
آیینهٔ نگاهت، پیوندِ صبح و ساحل
لبخندِ گاه گاهت، صبحِ ستاراه باران
باز آ که در هوایت خاموشی جنونم
فریاد برانگیخت از سنگِ کوهساران
ای جویبارِ جاری! زین سایه برگ مگریز
کاین گونه فرصت از کف دادند بیشماران
گفتی: «به روزگاران مهری نشسته» گفتم:
«بیرون نمیتوان کرد حتّی به روزگاران»
پیش از من و تو بسیار بودند و نقش بستند
دیوارِ زندگی را زین گونه یادگاران
وین نغمهٔ محبّت، بعد از من و تو مانَد
تا در زمانه باقیست آوازِ باد و باران
مثلِ درخت، در شبِ باران، محمدرضا شفیعی کدکنی (م. سرشک)
مفهوم بیت: مهربانی و زیبایی معشوق
مهربانی برگ: تشخیص بوسههای باران: تشخیص بیداری ستاره: تشخیص
چشم جویباران: تشخیص برگ، باران، ستاره، جویبار: مراعات نظیر واجآرایی: صامت «ر»
بیت دوم: نگاه تو مثل آیینه ای است که صبح و ساحل را به هم پیوند میده لبخند گاه گاه تو مثل صبح پر از ستاره است.
مفهوم: زیبایی معشوق
آیینة نگاه: تشبیه تشبیه: آیینة نگاه، به پیوند صبح و ساحل تشبیه: لبخند به صبح ستارهباران
بیت سوم: برگرد چرا که در آرزوی دیدار تو دیوانگی سکوتم از سنگهای کوهساران فریاد بر انگیخته است
فریاد کوهساران: تشخیص فریاد برانگیختن خاموشی: پارادوکس
بیت چهارم: ای کسی که مثل جویبار زیبا هستی از این کلید برگ های با طراوت گریزان مشو چرا که انسانهای بسیاری این فرصت را از دست داده اند.
جویبار جاری: استعاره از معشوق (شاعر به این علت «معشوق» را «جویبار جاری» دانسته که قصد رفتن دارد و مانند رودی در حرکت است.) جویبار، برگ: مراعات نظیر از کف دادن: کنایه از تلف کردن
کف: مجازاً توانایی و قدرت واجآرایی: تکرار صامت «ر»
بیت پنجم: گفتی:(در طول زمان مهر و محبتی در دل نشسته است)،گفتم این مهرو محبت را نمیتوان بیرون کرد حتی در طول زمانهای بسیار
روزگاران: تکرار نشستن مهر: کنایه از بهوجود آمدن عشق و علاقه واجآرایی: تکرار صامت «ر» و «گ»
بیت ششم: پیش از من و تو انسانهای بسیاری در این دنیا زندگی کرده اند و برو دیوار زندگی اینگونه یادگار نوشته اند.
دیوار زندگی: تشبیه یادگاران: استعاره از عشقها
بیت هفتم: تنها مهر و محبت است که همیشه در دنیا باقی می ماند.
نغمة محبت: تشبیه (میتوان «نغمة محبت» را استعاره از همین غزل شاعر دانست)
آواز باد و باران: تشخیص باد و باران: مراعات نظیر
درک و دریافت (صفحهٔ ۵۷ کتاب درسی)
۱- این شعر را با متن درس ششم، از نظر لحن و آهنگ خوانش مقایسه کنید.
نی نامه با توجه به اینکه محتوایی کاملاً عارفانه دارد و از طرفی وزن این شعر آرام و سنگین و به عبارتی «جویباری» است، در خوانش آن باید این سنگینی و لحن عارفانه را رعایت کرد اما در شعر «صبح ستاره باران» دو لختی بودن یا وزن دُوری آن سبب هیجان و شور انگیزی شده است.این شعر تا حدی آهنگ «خیزابی» دارد. استفادهٔ از نغمهٔ حروف نیز از عوامل تأثیر گذار بر موسیقی این شعر است. بنابراین باید این شعر را با شور و حالی عاشقانه خواند.
۲- شفیعی کدکنی، در کدام بیت، از شاعری پیشین تأثیر گرفته است؟ توضیح دهید.
استا شفیعی در بیت پنجم، شعری از سعدی را تضمین کرده است که از غزلیات معروف اوست با این مطلع
بگذار تا بگریم، چون ابر در بهاران کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران
نویسنده: احمدرضا مرادی